انسان چیست؟ انسان بودن به چه معناست؟ این پستانداری که توانسته از تمام همنوعهای خود به این شکل سبقت بگیرد و پیشرفت کند، چگونه موفق به انجام این کار شده؟ اینها خلاصه کتاب انسان خردمند و پرسشهایی است که در کتاب پرسیده میشود. چند میلیون سال است که بشر تکامل پیدا کرده و در طول زمان موفق شده که زمین را از آن خود کند. تمام موجودات زنده دیگر فقط در کنار انسانها به زندگی خود ادامه میدهند. انسان در طول زمان در نوک هرم غذایی قرار گرفته و به تازگی موفق شده که حتی سیاره خودش را ترک کند و به سیارههای دیگر سفر کند. اما تاریخ ما چیست؟ دقیقا چه به ما گذشته است که امروز و الان در این نقطه از تاریخ قرار گرفتهایم؟ در یک روایت گسترده که دو و نیم میلیون سال از تکامل انسان را در بر میگیرد، تاریخنگار اسرائیلی یووال نوح هراری بینشهایی از علم و علوم انسانی را با هم ترکیب میکند تا به این سوال پاسخ دهد که انسان بودن در واقع به چه معناست. حق مطلب را ادا کردن درمورد یک کتاب ۴۴۳ صفحهای با بینشی غنی در خلاصهای اینقدر کوتاه حقیقتا امر غیر ممکنی است؛ برای همین ما به چند نکته و درس مهم که میتواند شما را ترغیب کند که کتاب «انسان خردمند» را تهیه و مطالعه کنید بسنده میکنیم. این خلاصه کتاب انسان خردمند به هیچ عنوان به اندازه اصل کتاب در موضوعات عمیق نمیشود و فقط به صورت تک خطی به معرفی کتاب میپردازد.
هوموساپینس یا انسان خردمند
در ابتدای خلاصه کتاب انسان خردمند، باید به معرفی نژاد خودمان بپردازیم. مهمترین نکتهای که باید در مورد نژاد خودمان بدانیم این است که ما انسان هستیم؛ اما به هیچ عنوان تنها گونه انسان نبودیم. ما «هوموساپینس» هستیم (به معنای «انسانهای خردمند» که در واقع نامی است که خودمان بر روی خودمان گذاشتیم) و تنها یکی از چندین گونه متفاوت انسان هستیم که دورانی در کنار هم بر روی زمین زندگی کردهاند. احتمالاً اجداد ساپینس ما حدود ۴۰,۰۰۰ سال پیش گونه انسان نئاندرتال را از بین بردهاند و این کار را به این دلیل انجام دادهاند که آنها به قدری به ما نزدیک بودند که نمیشد نادیدهشان گرفت، اما به حدی متفاوت بودند که نمیشد تحملشان کرد .همچنین بر اساس مطالعه جمجمه آنها، نئاندرتالها مغزهای بزرگتری نسبت به اجداد ما داشتند – اما احتمالا اجداد ما وسایل حملهی بزرگتری داشتند. امروز، هوموساپینس یا انسان خردمند تنها گونه باقیمانده انسان است و باقی گونههای انسان کاملا منقرض شدهاند. نکتهی جالبی که در کتاب مطرح میشود این است که اگر شما اروپایی یا خاورمیانهای هستید، وضعیت شما به عنوان نوادگان هوموساپینس پیچیدهتر است. شما هوموساپینس خالص نیستید، بلکه احتمالاً نتیجه جفتگیری بین گونههایی بین هوموساپینس و نئاندرتال هستید (تا ۴٪ از ژنهای شما احتمالاً نئاندرتالی هستند). بنابراین در اروپا و خاورمیانه، خون نئاندرتالها همچنان به کمترین شکل ممکن همچنان موجود است.
چرا هوموساپینسها باقی ماندند؟
نکته اصلی در کتاب انسان خردمند این است که چیزی که هوموساپینس را از سایر گونهها متمایز میکند این تفاوت است که انسانها آفریدگار افسانهها هستند؛ آنها از تخیل و زبان برای ایجاد و ارتباط با دنیاهای جدید و تحلیل گزینهها و امکانات استفاده میکنند. اهمیت داشتن افسانههای مشترک (تخیل کردن در مورد نیازی که دارند) این است که به انسانها اجازه میدهد تا همکاری کنند، در مقیاس بزرگ سازماندهی شوند و بر جهان تسلط یابند. بدون افسانهها، هیچ چیزی برای پیوند دادن هوموسپیانسها وجود ندارد. در سطح فردی، انسانها ممکن است سازندگان حافظه باشند، اما در سطح گونهای، آنها سازندگان افسانهها هستند. جهش ژنتیکی که اجازه داد قدرتهای شناختی گفتار و تخیل حدود ۷۰,۰۰۰ سال پیش ظهور کند، آن چیزی است که به آن انقلاب شناختی میگویند. منبع بینش انسانی نه واقعیت عینی است و نه برداشت ذهنی، بلکه در افسانههای بینذهنی یا همان ذهنیت مشترک میان خودمان نهفته است. افسانههای بینذهنی قدرتمند شامل قوانین، خدایان، پول، اخلاق، پدرسالاری و ملتها هستند که در جهان به شکل طبیعی وجود ندارند و توسط ذهنیت مشترک همگانی ما وجود دارند. درک انسانها به معنای درک تفاوتهای آنها نیست، بلکه به معنای درک افسانههای بینذهنی است که آنها به اشتراک میگذارند.
افسانههای انسان خردمند
در ادامه خلاصه کتاب انسان خردمند به بخش بعدی میرسیم که بر روی قدرت تخیل انسان (افسانهسازی بشر) تمرکز دارد. برندها نمونه افسانههای بینذهنی قدرتمند هستند. پژو (مثال نویسنده) نمونهای از یک افسانه بینذهنی است. این برند در حقیقت در جهان طبیعی واقعا وجود ندارد ولی به عنوان یک افسانه مشترک بین انسانها مورد قبول واقع شده است. شما میتوانید تمام افراد، ساختمانها و محصولات پژو را از بین ببرید و پژو هنوز به عنوان افسانهای جمعی وجود خواهد داشت. در عوض، پژو به عنوان یک افسانه مشترک یا «داستان» در تخیل بینذهنی ما وجود دارد که به دلیل قدرتش در حرکت دادن انسانها به تولید و مصرف در مقیاس بزرگ، قدرتمند است. افسانههایی که انسانها به اشتراک میگذارند، هویت و رفتار آنها را تعریف میکند. برای مثال به پول نگاه کنید، یک افسانه مشترک بسیار قدرتمند میان انسانها است. اسکناسها بدون استفاده از افسانه مشترک بین انسانها، کاغذی بیارزش هستند. با معنای مشترک، پول به واحدی برای مبادله، آرامش خاطر و معیاری برای انتخابهای ما تبدیل میشود و حتی به شکلی برجسته رفتارها را توضیح میدهد.
افسانههای بینذهنی که هم انسانها را به هم پیوند میدهد و حتی از هم جدا میکند، در واقع همان قدرتی است که فرهنگ را متصل به هم نگه میدارد. اگر افسانه را بشکنید در واقع جهان را میشکنید، که منجر به تغییرات اجتماعی سریع و چشمگیر میشود. برای مثال اگر افسانه سلطنت، بردهداری و پدرسالاری را بشکنید در واقع الگوی تاریخ پس از خودتان را تغییر میدهید. در واقع انسانها با توجه به دیدگاه خود به جهان مشخص میکنند که چه چیزی طبیعی است و چه چیزی طبیعی نیست. برای مثال ممکن است زیستشناسی درها را برای پیشرفت باز کند و فرهنگ است که آنها را با ممنوع کردن برخی رفتارها و برچسب زدن به آنها به عنوان غیرطبیعی میبندد. مطالعه فرهنگ انسانی عمدتاً مطالعه آنچه است که ما ممنوع کردیم و میکنیم.
انقلاب کشاورزی و قوانین انسانی
در ادامه خلاصه کتاب انسان خردمند، وارد فاز بعدی داستان بشر میشویم. دومین انقلاب بزرگ در تاریخ انسانها – انقلاب کشاورزی (حدود ۱۲,۰۰۰ سال پیش) – تولید غذا را افزایش داد و رشد جمعیت عظیمی را همراه خود آورد، اما این انقلاب کشاورزی، در واقع کشاورزان را به کار سخت و یکنواخت وادار کرد. میوههای کشاورزان توسط چند نخبۀ خوشگذران مصرف شد، اما آنها آزاد شدند تا تاریخ را روایت کنند. از نظر نویسنده، انقلاب کشاورزی بزرگترین دروغ تاریخ بود. انسانها دچار طبقهبندی شدند. اکثریت به سختی کار میکردند تا مواد غذایی آماده کنند و اقلیت آنها را بدون سختی مصرف میکردند و در مقابل به رقم زدن تاریخ میپرداختند. مباحثی مانند خوشبختی یا بدبختی یا طبقهبندی در این نقطه برای انسانها مطرح شدند.
خوشبختی انسانی واقعاً به شرایط عینی ثروت، سلامتی یا حتی جامعه بستگی ندارد. بلکه، به همبستگی بین شرایط عینی و انتظارات ذهنی وابسته است. این بدان معناست که زندگی لوکس دیروز تبدیل به نیازهای عادی امروز میشوند و با افزایش بیشتر انتظارات، رسانههای جمعی و تبلیغات ممکن است امکان رسیدن به احساس رضایت را کاهش دهند. برای انسانها، خوشبختی ممکن است نبود رنج نباشد، بلکه علت رنج باشد که ناشی از تنش، بیقراری و نارضایتی است که از جستجوی بیهدف و دائمی برای رسیدن به یک واکنش شیمیایی عصبی زودگذر ناشی میشود.